پایگاه خبری تحلیلی هزارماسوله17:39 - 1397/01/28
يادداشت/محمود رستمي تبار

ارکسترسمفونی بهاری از هم پاشیده است!

بر می خیزی و از نوک قله فریاد می زنی آهای انسان و همنوع من این تکریم نعمت نبود... این رسم امانت داری نبود.....

به گزارشهزار ماسوله، صبحگاه بهاری که از خواب بر می خیزی, پرندگان آوازه خوان تو را به بیرون فرامی خوانند, و چون قدم به بیرون نهی طبیعت سبز و نخشین دیارم تورا به وجد می آورد. قطرات باران انتهای هربرگ سبز انگار اشک شوقی است که از سر شکر به درگاه باریتعالی جاری است.

 

نسیم هم انگار دوست ندارد با تکان دادن آنها این صحنه زیبا از دست رود.  خروش آب رودخانه و نسیم صبحگاهی تو را از خود بیخود می کند. رنگ سبز درختان «بلوط » و «بنه» و «کیکم»  و «چنار» و «گردو» و « توت»  و «مو» تو را فرا می خواند تا هنر نقاش ماهر طبیعت را با تمام وجود حس کنی.

 

پاها آرام نمی گیرند و سراز پا نمی شناسی . کوه تورا می خواند و راه برایت بیراهه می گردد. گلها بعضی سربه هوا و بعضا سربه زیر لبخند شوق تقدیمت می کنند.اینجا هورامان است.برف سپید روی نوک قله شاهو و آسمان ناب ناب ناب آبی آن برای من تو بی نظیرند.

 

اینجا این بزم بهاری برپاست و چون این اوج هیجان کوتاه است دوست نداری برگردی و به ناگاه در اوج بلندترین قله این سرزمین سربلند خود را می بینی. چنان که فقط دو کف پایت بر این زمین خاکی  مماس اند و این همه گل و بلبل و سبزه و شکوفه دست بدست داده اند تا آسمانی شوی, تا این دوپایت را نیز برکنی و در اوج آبی ناب آسمان پرواز کنی و عظمت زیبای نقاشی نقاش هستی را با دو چشم بینا بینی.

 

اما به ناگاه نقاشی ترسیم شده در ذهنت از چند ده سال پیش و یا به نقل از پدرانت را ترسیم می سازی و چون با وضع موجود قیاس کنی, تفاوت بسیار بینی. به ناگاه چون آزمونی برای یافتن  تفاوتها  کاستی های فراوانی در پیش چشمت نمودار می گردند. بی تامل خواهی یافت «عقاب» اندک است, حتی «کرکس» هم نیست. گروه سرود کبک ها متلاشی و هریک از ترس آن هم آواز در بند! و آن تفنگ بدست نامرد, به تک خوانی در کنجی دنج مشغولند.

 

انگار علیرغم این طروات,ارکسترسمفونی بهاری از هم پاشیده استو رهبرش هم مرده است, حتی آن دهل زن سرنا بدست نیست که آواز غم بنوازد. «کل» و «بز کوهی»  بر شاخسار و صخره های سترگ خود نمایی نمی کنند. «بزغاله بزکوهی» رقص شادی بر پا نمی کند و حتی «گرگ» و «روباه»  در پایین صخره منتظر طعمه نیستند. «سمندر خالدار» هم آب زلال را نمی پسندد. در تصویر واقعی فعلی انگار صحنه نبرد می بینی. «خرگوش» ترجیح می دهد در «لانه موش کور» سکنی گزیند, سنگرهای سنگ چین برای شکار کبک می بینی..... جار «بنا» و «کما» و «لو» و «بهک» از ترس من تو به دورترین و بالاترین نقاط آنهم بصورت تک بوته های پریشان حال عقب نشسته اند. دامن رنگین بهار خود را جمع کرده است, مبادا کثیف شود! مبادا با چرخ خودرو لگدمال گردد. گلهای حاشیه جاده ها و درختان کنار آن با نخاله و خاک زنده بگور می شوند. 

 

آن «خرس» پیر دیار «تین» گویا امسال فراموش کرده بود استتار کند و آن «ببر» «گوزیل و مرخیل»  آخر گول طعم سیاه رنگ انسان را خورد و خودنمایی کرد.  در پای هردرخت دسته ای از تنه های خشک و بیمار می بینی که در زیر برگ های سبز شاخه های نیمه جان آرمیده اند و منتظر کبریت غفلت من و تو هستند. شنیده اند چهارصد تن «کنگر» را به همسایه فروخته اند. «ریواس» دیگر قد علم نمی کند گویا حتی به برگ های مسموم کننده اش هم رحم نمی شود. کسی گلهای بنفش «سوربنه» را ندیده است. «قارچ» هرچه بزرگتر باشد سلفی هایش انعکاس بیشتری دارند. انگار این طبیعت زیبا در پوشش این سبزینه ها, خاورمیانه خون گرفته امروز است که در پوشش رسانه های دروغین خشکیده است. چشمه ها در حصار بتون و سنگ و سیم محاصره اند و انگار اسکلت حیوانی تشنه لب در چندقدمی آن به چشم می خورد.  آری این چنین بالن خیالت از این همه تفاوت, باد خالی می کند و به ناگاه از غصه خود را سنگ فرش سبزه های عزادار برای آن مرغزار می بینی.

 

بر می خیزی و از نوک قله فریاد می زنی آهای انسان و همنوع من این تکریم نعمت نبود... این رسم امانت داری نبود.....


محمود رستمی تبار