قرار است بیاید و 10 روزی مهمان مردم باشد، مهمان پیر و جوان، کارگر و مدیر و امام جمعه، مهمان دانشآموز و طلبه، مهمان روستایی و عشایر، به حرفهامان گوش کند و به حرفهایش گوش کنیم و بودنش را ذخیره کنیم برای سالهای بعد که باز قرعه سفرش به کرمانشاه بیفتد.
کلی پوستر چاپ کردیم و عکسها را دست به دست چرخاندیم، برایش سرود ساختیم و برنامههای رادیو و تلویزیون را حسابی به آمدنش اختصاص دادیم. تقویم جلوی دست گذاشتیم و آنقدر روزها را شمردیم تا مهر ماه رسید به بیستمین روز، همه کف دستهایشان نوشتند"جانم فدای رهبر"، پرچم ایران را کلاه کردند و سرگذاشتند، عکس مهمان را دست گرفتند و به قلبهایشان چسباندند و راهی خیابانها شدند.
حتی همانهایی که شب قبل تا صبح توی خیابانها بوق زده بودند و شربت و شیرینی بین مردم پخش میکردند، آنهایی که ویلچر جای پاهایشان را گرفته بود، آنهایی که عصای سفید داشتند، آنهایی که هنوز کودک بودند و معنای کلمه "رهبر" را خوب نمیفهمیدند و فقط میدانستند یک آدم خوب و مهم در راه هست، همه آمده بودند.
آنقدر همه آمدند که جمعیت صد نفر شد و بعد هزار نفر و بعد چند 10 هزار نفر و هفت صبح نشده دهها هزار نفری میدان آزادی را برای استقبال از مهمانشان غرق کرده بودند. لبه جدولها، روی پلهای عابری پیاده، از میدان آزادی تا استادیوم سیل جمعیت ادامه داشت تا ماشینی از دور پیدا شد.
همه به سمت ماشینی که "آقا" را میآورد، دویدند. از پشت شیشه ماشین صدایش میزدند، دعایش میکردند و آنقدر این سلام و احوالپرسی چند سال روی هم انباشته شده مردم طول کشید که ساعتها ماشین مهمان بین جمعیت در حرکت بود.
سخنرانی استادیوم با یادآوری خاطرهها و نصیحتهای پیر فرزانه گذشت، بین مردمی که حتی از شهرها و روستاهای اطراف آمده بودند "آقا" حرفهایش را زد، مردم هم حسابی شعار دادند که جان میدهند برای او.
بعد از استادیوم نوبت حسینیه ثارالله سپاه بود. حسینیه پر بود از روحانیها و طلبهها که آمده بودند درسهای اصلی را از از اویی که سالهاست روحانیت را درس میدهد و عمل میکند، بیاموزند.
دومین روز سهم آنهایی بود که درصد به درصد جانباز بودند، دست و پا و چشم داده بودند و مرز ایران را پس گرفته بودند، سهم آنهایی بود که چندتا چندتا شهید داده بودند، سهم آنهایی که سالها لحظههایشان را با پشت میلههای اردوگاه عراق و اسارت گذرانده بودند. آمدند و به "آقا" گفتند از آنچه که برای خاک ایران دادند، پشیمان نیستند.
آمدند که بگویند بی چشمداشت دفاع کردند و باز هم ادامه میدهند، حتی اگر جانبازیشان به صد در صد برسد. رهبر هم به عکسهای دست مادران شهید دست کشید، بر سر مردان ویلچر سوار دست کشید و دردهایشان را برد، حرف زد و آرامشان کرد.
ورزشگاه امام خمینی(ره) که خلوت شد همه خبرها در پادگان لشکر 81 زرهی بود، همه یگانهای نظامی و انتظامی با لباسهای مختلف از سبز تیره تا سبز روشن صف به صف مرتب و یک دست ایستاده بودند تا به رهبر نشان دهند قدرت نظامی و انتظامی مردان این دیار را، که نشان دهند کرمانشاه چقدر سرباز دارد برای روزهایی که شاید کسی هوس دست اندازی کند.
با همان نظمی که به صف شده بودند رژه رفتند در برابر "آقا" و با هرپایی که بالا میبردند و پایین میآوردند حتما آقا پیش خود فکر میکرد ایران چه فرزندانی دارد، چقدر بزرگ شدهاند این فرزندان انقلاب.
22 مهر ماه دیدار با بسیجیان بود، همه چفیه به گردن دور هم جمع شده بودند که مقتدایشان از بسیج واقعی با آنها بگوید.
بعد هم دیدار با آنهایی که خفته بیدار هستند، آنهایی که اسم خانههایشان گلزار شهداست و این بار آقا رفته بود که یادشان را زنده کند. که شاخه شاخه گل بر سر در خانههایشان بگذارد و بگویند نگاه کنید چگونه خونی که دادید پاس داشتیم و ایران را برایتان مقتدر و بزرگ نگاه داشتیم. بعد هم به مزار بزرگ مرد خوش خط کرمانشاه سری زدند، به آیتالله نجومی که دانشمند و از مفاخر کرمانشاه بود.
بیست و سومین روز دومین شهر مقاوم ایران مهمان دار بود، مردم گیلانغرب که هشت ساله جنگ بیشتر از خیلی از مردم دیگر صدای بمب و موشک و تیر شنیده بودند و خانه به خانه با نیروهای دشمن جنگیده بودند، امروز صدای رهبر در شهرشان بلند بود، آمده بود به دیارشان تا درد و دلهای هشت ساله را گوش کند، آمده بود بگوید همه شما آدمهای گیلانغرب را پاس میداریم، آمده بود به فرنگیس بگوید دستت طلا که با تبر سرباز دشمن را اسیر کردی.
از شهرستانهای اطراف هم همه آمده بودند و همه با هم در ورزشگاه گیلانغرب صداهایشان را یکی کرده بودند که جانشان را فدای رهبر میکنند.
روز بعد درس و کلاس و استاد و شاگردی در دانشگاه تعطیل بود، همه استادها و شاگردها از صبح زود جلوی مسجد دانشگاه رازی به صف شده بودند که وقتی رهبر آمد فریاد بزنند" علمدار ولایت، دانشجویان فدایت"، که بگویند " دانشجویان عمارند، جان به تو میسپارند".
عکسهای امام خامنهای را در دست گرفته بودند، بعضیها هم کف دستهایشان نوشته بودند "جانم فدای رهبر" و مدام دستهایشان را به سمت دوربینها و به سمت همه جهان بالا میگرفتند.
آقا که آمد همه هیجانهایشان را در گلو ریختند و با فریاد بلند خوش آمد گفتند و بعد ساکت ماندند تا او از اهمیت علم بگوید، از اهمیت دانشجو و دانشگاه، از اینکه دقیقا باید در دانشگاه چکار کرد، چه خواند، چه گفت، چه چیزهایی را برای مقابله با جنگ نرم دشمن آماده کرد.
بیست و پنجمین روز از مهر ماه بود که یک عالمه از مردم روانسر و جوانرود و روستاهای اطراف به سمت پاوه حرکت کردند، مردم شهر پلکانی پاوه دیشب تا صبح شیرینی داده بودند و از خوشحالی در خیابانها شادی کرده بودند برای آمدن مهمانی که سالها منتظرش بودند و امروز همه با هم با لباسهای محلی و دلهایی که پر از محبت به ایران و ولایت و نظام است، جمع شده بودند برای خوشامدگویی به رهبرشان.
که بگویند ما همان مرزداران غیور زاگرسیم که همیشه هم از اصالت خود پاسداری میکنیم و هم از مرزهای ایران، که بشنوند از خاطرات امام خامنهای از پاوه و اورامانات، از شجاعتها، از شکست حصر پاوه، از همه مقاومتها.
روز بعد شلوغیها در حسینیه ثارالله بود، آنجایی که همه نخبهها جمع شده بودند، از نخبههای دانشجو و استاد گرفته تا آنهایی که قهرمان و ورزشکارند و مدالهایی که برای به دست آوردنش یک عمر تلاش کردهاند به رهبر تقدیم میکنند.
رهبر هم کلی با آنها حرف دارد، که بگوید چقدر این آدمها برای خودکفایی و اقتدار ایران در برابر همه دنیا نقش دارند، که بگوید راهتان را ادامه دهید که اینبار شما ادامه دهندگان راه شهیدان و سربازان جنگید و بعد آخر کار دختری مدال قهرمانیاش را یادگاری بدهد به آقا.
روزهای این دهه مهر به آخر نزدیک میشود، اینبار همه در کنگاور جمع شدهاند، از هرسین و صحنه هم آمدهاند، که در آخرین روزهایی که مهمان در کرمانشاه است با مردم شهرستانها هم دیدار کند و حرفهایش را به گوش آنها هم برساند و البته به حرفهای آنها هم گوش کند. مردم کنگاور هم عکس به دست و جان به کف آمدهاند که جان فدای رهبر کنند و گفتههایش را آویزه گوش.
امشب خبرهای خوب دیگری هم هست، رهبر هرچه از معنویات به یادگارمان داد در این چند روز بماند، اما قرار است هیات دولت را به کرمانشاه بخواند تا جواب این مهمان نوازی را با یک عالمه مصوبه خوب برای پیشرفت و آبادانی کرمانشاه بدهد.
بیست و هشت مهر روز آخر است، روز زنهای ایثارگر و جانباز که بیایند و درصد جانبازیشان را به امام خامنهای بگویند و دلداری بگیرند. که حرفهای آقا تسکینی باشد برای دردهای چندین سالهشان.
و بعد آخرین دیدار با مدیران استان، آقا میروند و قرار است تا بار دیگری که میآیند مردم را به دست این مدیران بسپارند، آخرین حرفها را به آنها میزنند، سفارش مردم را میکنند، توصیههایی برای یک مدیریت خوب و بعد آخر شب میروند که ببینند این شاعری که بیماریاش غصهای در دل او شده بود، در چه حال است، میرود که خواهر احمد عزیزی شعری برایش بخواند و احمد دست رهبر را به گرمی فشار دهد و رها نکند.
و بیست و نهمین روز از مهر ماه که میرسد او رفته و همه دلتنگ ماندهاند با پوسترها و بنرها و عکسهایی که هنوز در شهر به چشم میخورد، با برنامههای تلویزیون که مدام تصاویر این مهمانی چند روزه را نشان میدهد.
همه ماندهاند با یک عالمه حرف و نصیحت و شهر هنوز یک حال معنوی عجیبی دارد. آنهایی که رهبر شبها سرزده به خانهشان رفت و از چندین فرزند شهیدشان پرسید هنوز بوی او را در خانه حس میکنند.
مردمی که گونی گونی نامه برای رهبر نوشتند و از دردها و خواستههایشان گفتند، خواستند دعا کند، خواستند وام بدهد، خواستند به بیمار و جوان بیکارشان کمک کند با دلی پر از امید با رهبر خداحافظی کردند.
و استان کرمانشاه پر شد از برکات مادی و معنوی سفر مقام معظم رهبری به این دیار و صداها، طرح و پروژه که امروز با نام مصوبات سفر مقام معظم رهبری از آنها یاد میشود و بودجه و ردیف اعتباری خاص دارد.
امروز که دو سال از مهر 90 میگذرد، هنوز مهر که به بیستمین روز میرسد مردم حسابی حال و هوای آقا را میکنند، خیلیها جواب نامههایشان را گرفتهاند، خیلی از مصوبات در جای جای شهر و استان اجرا شده و به بهرهبرداری رسیده و خیلی از مصوبات دیگر نیز هنوز بعد از دو سال چشم انتظار نگاه ویژه مسئولین کشور است.
و مردم هم چشم انتظاری مهری دیگر که باز مهمان دوست داشتنیاش بار دیگر سراغ کرمانشاه بیاید.
نظر شما
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد