زندگی استاد احمد ابراهیمی در زادگاهش نوسود

کد خبر: 30110|10:37 - 1392/04/12
نسخه چاپی
زندگی استاد احمد ابراهیمی در زادگاهش نوسود
  احمد خان ابراهیمی فرزند ابراهیم خان پاکزادیان ، درسال 1305در شهر نوسود از توابع شهرستان پاوه در خانواده ای اصیل چشم به دنیا گشود. به گفته خودش از همان دوران کودکی علاقه ای خاص به طبیعت داشت. می گوید در کودکی همه سرگرمی اش سگ بزرگی بود به اسم "پاپی" که به نوعی همبازی و دوست مهربان و وفادارش بوده که از او محافظت می کرد.
"محمد نجیب حسنی" از نوازندگان شمشال در پاوه است که به دلیل آشنایی با استاد احمد ابرایمی توانست مصاحبه مفصلی با او ترتیب دهد و پس از 72 سال دوری استاد ابراهیمی از زادگاهش ، وی را به نوسود زادگان آن ایشان دعوت کند و از خاطرات و کارهای استاد بپرسد.
آنچه در زیر می آید توضیح آقای حسنی در مورد نحوه آشنایی ایشان با استاد ابراهیمی است و همچنین شرح کوتاهی از زندگی استاد ابراهیمی که حاصل گفتگوی آقای حسنی با استاد ابراهیمی در مورد کودکیش است.
بخش اول:
توضیحات آقای حسنی در مورد  نحوه آشنایی با استاد ابراهیمی
در تاریخ  30/7/1383 مشغول مطالعه‌ی روزنامه‌ی همشهری بودم ، در صفحه‌ی نوزده مصاحبه‌ای تحت عنوان "ساعتی با احمد ابراهیمی" ، استاد موسیقی که آقای "آرش نصیری" انجام داده بودند منتشر شده بود . دو نکته در این گفتگو توجه من را جلب کرد، یکی عکس بسیار جالبی که از استاد گرفته شده بود و دیگر اینکه بزرگ نوشته شده بود ( تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد )   
اولین سوالی که از استاد شده بود محل تولد ایشان بود، آیا شما متولد تهران هستید ؟ جواب داده بود خیر ، من متولد اورامان کردستان هستم . بقیه روزنامه را خواندم متوجه شدم که استاد اهل نوسود هستند . با روزنامه ی همشهری تماس گرفتم از طریق آقای آرش نصیری تلفن استاد را فراهم و بعد از گذشت چند روز در تهران افتخار حضور د خدمت ایشان را پیدا کردم و ساعتها درباره‌ی گذشته‌ و زادگاهش با هم صحبت کردیم . 
چون استاد در ایام کودکی شهر نوسود را ترک کرده بود تعداد کمی از کلمات هورامی را به یاد داشت ، جالب اینجا بود زمانی که با تلفن صحبت می کردیم چند بار تکرار کردند که وقتی آمدی ساز (شمشال ) فراموش نشود. هنوز چند تا از آهنگهای هورامی را به یاد داشت ، یکی از این آهنگها که اسمش ( وه‌سه‌د مه‌رو ) بود را زمزمه می کرد و گفت این آواز را با نی (شمشال ) برایم بنواز . برایش نواختم ،  برایشان بسیار مسرت بخش بود و براستی در  چهره‌ی استاد به راز و رمز این ساز اهورایی و اصیل پی بردم . 
یکی از آرزوهای استاد برگشتن به زادگاه خود ( نوسود ) بود. هشتم فروردین 1384 ایشان را به نوسود دعوت نمودم و ایشان بعد از گذشت 72 سال بار دیگر به نوسود آمدند و مردم نوسود را شاد کرد ، وجب به وجب ، نقطه به نقطه  نوسود ، این شهر زیبا و دیدنی گویی با استاد سخن می گفت ، تمام نوسود و باغات، تجدید خاطره ای بود برای ایشان ، از هر جایی خاطره ای بیان می کردند .
بخش دوم:
توضیحات استاد ابراهیمی در مورد زندگی اش:
احمد خان ابراهیمی هستم فرزند ابراهیم خان پاکزادیان ، درسال 1305در شهر نوسود از توابع شهرستان پاوه در خانواده ای اصیل چشم به دنیا گشودم. از همان دوران کودکی علاقه ای خاص به طبیعت و حیوانات داشتم و همه سرگرمی من سگ بزرگی بود به اسم "پاپی" که به نوعی همبازی من بود و مانند یک دوست مهربان و وفادار از من محافظت می کرد.
بعد از گذشت هفت سال یعنی در سال 1312پدرم "ابراهیم خان پاکزادیان" را که یکی از سرداران شجاع "اسماعیل خان سمیدقو" بودند از دست دادم و سرپرستی من به دست برادر بزرگم افتاد، رفتار چندان خوشایندی با من نداشت در همان سنین کودکی مرا به دنبال احشام می فرستاد، اهالی نوسود می گفتند این بچه گناه دارد گرگ او را می خورد ، برادرم در جواب آنها می گفت کسی که چوب دستی و سگ به این بزرگی همراه دارد چطور گرگ به او حمله می کند؟ مادرم وقتی متوجه این همه ظلم شد به نوسود آمد و مرا از آنجا به تهران برد، یادم می آید چندین روز در راه بودیم تا به تهران رسیدیم .
پدرم ابراهیم خان چون فردی لایق و شایسته بود، توسط "اسماعیل خان سمیدقو" که خود یکی از خوانین قدرتمند و بانفوذ آذربایجان غربی و اهل مهاباد بود به عنوان خان نوسود منصوب می شود ، در آن زمان مردم نوسود و اطراف از دست دزدان و یاغیان در امان نبوده و به ستوه آمده بودند، با فرمان پدر تعداد زیادی از یاغیان دستگیر و در ( "حوزه لاره" که بیدهای تنومندی داشت واکنون هم موجود هستند ) به دار آویخته شدند و در آن زمان دوباره آرامش به منطقه باز گشت.
پدرم دارای سه تا همسر ( نجیبه ، عایشه ، فهیمه ) بود و پدر بزرگم یعنی پدر مادرم که خود از قوم و خویشان مظفرالدین شاه و والی کرمانشاه بودند برای اینکه هر چه بیشتر قلمرو حکومتی خود را گسترش دهد ، دختر تحصیل کرده خود یعنی "محترم خانم ابراهیمی" ،مادرم، را به ازدواج ابراهیم خان پاکزادیان در می آورد .
"محترم خانم ابراهیمی" یکی از شاگردان با استعداد استاد "میرزا عبدالله عبادی" و آقای "حسینقلی خان شهنازی" ( پدر استاد شهنازی ) بودند و در آن زمان به درجه استادی در سازهای سه تار و تار نائل می گردند ، شهادت نامه ایشان به امضای آقای "حسینقلی خان" و "درویش خان" که به صورت تبر  زرین طلائی بود و بر سینه می زدند در آمده است . 
از آنجائیکه مادرم یکی از استادان بزرگ تار در دربار قاجاریه بود بنده هم علاقه ای زیاد به موسیقی پیدا کردم  و بدین گونه بود که وارد وادی موسیقی شدم.
نجیب حسنی می گوید در بین صحبت هایمان عرض کردم استاد ( هونه‌رمند و ژیانی خوش مه‌حاله *** هونه‌رمند ره‌نجه رویه و ژینی تاله ) این شعر را برایش ترجمه کردم  و گفتم نظر شما درباره‌ی این شعر چیست ؟  
از استادانی چون استاد صبا، بنان، ادیب خوانساری ، خالقی ، محجوبی و..... نام برد و گفت : نمیگویم هنرمندان در فقر هستند ، ولی زندگی سختی دارند ، همین آقای محجوبی زمانیکه فوت کرد پیانویش را فروختند برای خرج کفن ودفنش .
با این اتفاق و خواندن روزنامه همشهری توسط آقای حسنی بود که استاد ابراهیمی توانست پیش از مرگ، بار دیگر به زادگاهش برگردد و خاطرات کودکی اش را در نوسود به یاد بیاورد.
 
گفتگو : یاسر خالدی زاد- كورد پرس

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد